شبِ هذیان، شب دیوانگیات در تردید
شب مالیدن چشمان خودت در تبعید
شب تشدید تو در عمق سکوتی غمگین
شب تبعید دو چشمت به پتویی سنگین
شب تا صبح، به جای Opera، زور زدن
فیسبوکی که تو را دزدیده، گول زدن
شب خمیازهی آن لحظهی کِشــــــداری که…
شب دروازهی این بازیِ هر باری که…
به تو هر ثانیهام گل زدن و گل خوردن
با تو هر لحظه، شِکر خوردن و از تب مردن
«اتفاقی که نیفتاده»، زنی نامرئی
«جرمت این بود که اسرار هویدا کردی»
من و اسرار ِ تو از فرط جنون زائیدیم
وسط معرکهی نور، به شب بالیدیم
توی تنهایی خود داد زدم پنهانی
تیر و مردادِ بههمدوخته ای در آنی
برفک تلویزیون، Home1، و زندانی که…
چارهمان از همهجا رانده و یک باریکه…
رنگ این شب به خدا از همهجا تیرهتر است
کنتراستی که نداریم به تو خیرهتر است
ورد و هذیان، منبر و شب، سهم من از تو چیست؟
مصرع آخر من، سایهات و بیتابیست
دیدگاهتان را بنویسید