شعری از معین قوی

مهدیِ موسوی! مراقب باش
کلِّ این شهر در کمین تو اند
مهدیِ موسوی! حواست هست
همه ماری در آستینِ تو اند

در خودت تا کجا فرو بردی
خنجر حرف‌های مردم را؟
بغض کردی… و شعر باریدی
در بهشتش…! و سیب و گندم را…

مثلِ عین‌القضات تنهایی
زیر شلّاق بازجو هستی
حکم دارَت شبیه حلّاج است
با غمِ مرگ رو به رو هستی
سهمت از این جهان چه بوده رفیق؟
فحش و تهمت شنیدن و سختی
هی سرت را به درد کوباندن
شعر خواندن در اوج بدبختی

سهمت از شعر، حسِ تنهایی
سهمت از شعر، زخم یاران شد
سهمت از شعر، تا ابد مردن
سهمت از شعر، حبس و زندان شد!

دردهایت همیشه پا بر جاست
بی‌هوا رفته‌ای به سمت جنون
دکتر این را خودت که می‌دانی:
«زخم ما رشد می‌کند به درون»
فکر رفتن نباش، بن‌بست است
فکر ماندن نکن که جایی نیست
انتظار نجات را ول کن
پشت این قصّه‌ها خدایی نیست

با خودت از خوشی بخند و بگو
توی سلّولِ تلخ دنیایت!
مهدیِ موسوی! تحمل کن
تلخ تلخ است عمق رؤیایت

با سکوتی عمیق بر لب‌ها
خسته از حرف‌های گوناگون
با زبانِ تو باز می‌گویم:
«از تو ای شعر! واقعاً ممنون»

| مصرع‌های داخل گیومه از دکتر سیدمهدی موسوی است

Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *