شعری از مجتبی حیدری

از لاشه‌های خیسِ کفن‌ پُر‌کن
تا سینمای وحشت قبرستان
می‌گردم این جماعتِ لوطی را
دنبال چتر باز تو در باران

ای خنده‌های تلخ تو از شادی
ای بسته راه رفته به آزادی
با دست کی به معرکه افتادی؟
ای درد پای قافله را درمان

ترس از بیان نقطه‌نظرهایِ…
دائم به فکر بستن درهایِ…
در شانه‌ات نشسته تبرهایِ
آن نطفه‌های از کمر آویزان

بحث مدام قطعی اینترنت
پخش کلیپ تازه‌ی بازاری
از دست‌های سرد تو در تبعید
تا «گفتگوی داغ تو در تهران»

دنباله‌دار مسأله‌سازی تو
دائم به فکر سوز و گدازی تو
کم مانده قرعه را که ببازی تو
با خاطرات حک شده از زندان

ما را به سمت حادثه هل دادند
حالا درست، در دل میدانیم
یک سو سپاه الفتی از دشمن
یک سو سپاه دشمنی از یاران

تن را به دست کیسه‌کشان دادند
آنها که از مقابله می‌ترسند
مردم اسیر مسأله‌هایی از
تفسیر ناشیانه‌ی المیزان

کو عالمی که اهل عمل باشد؟
می‌ترسم این جنازه هبل باشد
وقتی که خون خلق عسل باشد
شک کن به روز واقعه در قرآن

سرها به مهر حادثه تن دادند
در هر رکوع، وحشت یک سجده ست
باید به جبر جاذبه خم باشیم
ای تف به این جهالت بی‌پایان!

Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *