میان ما چقَدَر فاصلهست مهدی جان!
به شکل یک گسل زلزلهست مهدی جان!
شکاف خورده زمین صدهزار کیلومتر
من اوّل رمضانم، تو روز عید فطر
در آسمانِ تو هم ابر تیره میبارد؟
زمین کشورت آیا درخت هم دارد؟
شبانههای تو آیا ستارهباران است؟
هوا که سرد شود زیر برف پنهان است؟
غذا چه میخوری و تشنهای چه مینوشی؟
بگو چه رخت به تن داری و چه میپوشی؟
هنوز هم کافیشاپ میروی آیا؟
هنوز عاشق چایی در آن سر دنیا؟
دوباره دائم شب زندهداری و بیدار؟
دوباره میگرِنَت عود میکند هر بار؟
بگو که آنجا هم کارگاه داری تو؟
به شب قدم زدنِ گاهگاه داری تو؟
هنوز شعر برای تو مرگ و زندگی است؟
که زندگی آنجا هم فقط دوندگی است؟
نگاه کردهای آیا ببینی آوُردی
که بچههای خیالیِ خویش را بردی؟
نگاه کردهای آیا در آینه یک بار
مسیر پیر شدن را چه میکنی تکرار؟
چرا سفید شده ریش و موی تو فوری؟
که بغض میکند اصلاً گلوی تو فوری؟
دلت برای رفیقان سابقت تنگ است؟
دلت پر است از آشوب، در دلت جنگ است؟
تو نیستی و من از قبل بدترم مهدی!
عجیب نیست اگر کم بیاورم مهدی!
خدا کند بگذارد جهانِ لاکردار
برای من راهی تا ببینمت یک بار
خدا کند بگذارد که پیش هم باشیم
دوباره خنده کنیم و بدون غم باشیم…
دیدگاهتان را بنویسید