شعری از اعظم اسعدی

سرمای کدام کلبه‌ی یخی
سرنیزه‌ات را
به جستجوی آسیاب‌های بادی کشانده؟
غزلواره‌ی کدامین گناه
پای معلول اسبش را
در هزار روز گمشده‌ات پنهان کرده؟
گرفتار کدام‌ دلشوره‌ای
که در لابه‌لای حسرتت
شوالیه‌ای سبز در حصر مانده؟

در دهانه‌ی چشمانت
کدامین ترانه محصور مانده؟
چهل و چندمین
بهمنِ نکشیده‌ی مصلوب را، فرو خورده‌ای؟
سنگی به چاه بینداز!
چهارصد و چند سال
در انتظارِ کدام پایانی؟
سیاهی و سکوت؟

تبعید در پشت کدام حصار
پرنده را
در گلویت نشانده
که این‌چنین بی‌قراری؟

نشسته‌ای به کدام باور
سوگواری؟

سرزمین
عجب ترنُمی دارد این واژه
آغوش باز کن
اینجا پایان تمامی ترانه‌هاست

Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *