من خالی از دیوونگی بودم که سمتت اومدم
وحشتزده از آدما، با آیْنه حرف میزدم
از گوشهی یه خونهی تاریک و خاکی اومدم
برهنه و بدون هیچ لباس و ساکی اومدم
چیزایی دیدم با چشام که باورش آسون نبود
پاییز بود و توی شهر، یه قطره هم بارون نبود
من زرد و آشفته مث یه برگ، برگشتم به تو
بیزار از این زندگی، از مرگ برگشتم به تو
خط میکشم رو خودم و، تاریخِ تولدم و
جاش مینِویسم روزی که، پیش تو زنده شدمو
من؟ بچهتنبل کلاس، کزکرده توی صندلی
به دست پرلرزش من، خودکار چسبوندی ولی¹
بیتجربه، بیآرزو، فراری و بیانتخاب
یادم دادی قایم بشم توو دنیای فیلم و کتاب
قبل از تو دنیا واسه من، توو روزای بد کم نذاشت
شاید نمیمردم ولی، این زندگی ارزش نداشت
قبل از تو تنها اشک بود، پیش تو باید خنده شه
انگشتهای جوهریم، لونه واسه پرنده شه²
من زرد و آشفته مث یه برگ، برگشتم به تو
بیزار از این زندگی، از مرگ برگشتم به تو
خط میکشم رو خودم و، تاریخِ تولدم و
جاش مینِویسم روزی که، پیش تو زنده شدمو
۱. همانجا بود که تصمیم گرفتم در تاریکی بمانم. که به آن چشمهای بیقرار، نشستن و نوشتن را یاد بدهم. که آن دستهای پرشور نوجوان را در دستهای بزرگم آرام کنم و خودکار را بچسبانم به انگشتانش که مثل ماهی از آب بیرون مانده، لیز میخوردند.
رمان هزار و چند شب – سید مهدی موسوی
۲. دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد میدانم میدانم میدانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریام
تخم خواهند گذاشت
فروغ فرخزاد – تولدی دیگر
دیدگاهتان را بنویسید