حال من واقعاً خرابه، ولی
کوچه حالش خوشه به ویرونی
یه نفر حبسه توی هر خونه
توی این خونههای زندونی
کوچه زندون، خیابونا زندون
من دلم لک زده برای عبور
من دلم لک زده برای خودم
که ببینم چه شکلیام از دور
پشت دیوار خونههامونه
شبح یأس و داس ویرونی
اینورِ آجرای توخالی
همهچی رنگ خونه و خونی
من دلم میتپه برای خودم
واسه این لعنتی که پیر شده
که نمیفهمه واسه چی اینجاس
واقعاً واسه چی اسیر شده؟
مشت میکوبه توو سرم فکرِ ↓
هیجانی که مُرده توو روحم
حال من واقعاً خرابه، ببین!
زخمیام، پارهام، یه مجروحم!
حال من واقعاً خرابه، ولی
کوچه حالش خوشه به ویرونی
تن من حبسه توی این خونه
توی این حجم بستهی خونی
دیدگاهتان را بنویسید