چند رباعی از علی ولی‌اللهی

۱

جمعه ده صبح پرسه در گوهردشت
هی خواندن شعرهات تا ساعت هشت
این قصه‌ی شاگرد بلاتکلیفی است
که منتظر تو ماند و تنها برگشت

۲

می‌خواست که با کات تو را حذف کند
از داخل دنیات تو را حذف کند
زندان و شکنجه هم ولی قادر نیست
که از ادبیات، تو را حذف کند

۳

چی شد که تمام شعرهایم گله است؟
چی شد که غروب جمعه بی‌حوصله است؟
دکتر ضربانم را بشمار و بگو
تا مرگ، «هزار و چند شب» فاصله است؟

۴

ای زخم به‌عمق‌رفته از درد بگو
از بی‌کسی و غربت یک مرد بگو
پیشانی خط‌خطی، چهل سال غزل
با شعر چه‌کار می‌شود کرد؟! بگو!

Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *