دکتر سایه اقتصادینیا
در گنجینۀ رنگارنگ ادب فارسی، شعر دربارۀ پاییز کم نیست. درونمایۀ خزان دستمایۀ سرایش اشعار فراوانی بوده که گردآوری آنها در کنار هم خود شکلدهندۀ دفتر و دیوانی مشبع و مفصل است. پاییز زیباست و هم غمناک، هم خیال و هم خاطره انگیز. دایرۀ تشبیهات و استعارههای پاییز شعاعی بس طویل دارد: از «کیمیاگر بادها» و «پادشاه فصلها» گرفته تا «حریق» و «مسافر خاکآلود».
سیدمهدی موسوی هم غزلی پاییزانه دارد، تر و تنانه. شعرش بارش مدام الهام است و دفترش خیس از آب و باران و اشک: توفان جانانه_تنانهای که پاییز در او برپا کرده تا او را با همۀ نفس و نفَسش یگانه گرداند و سرانجام، خود و معشوق و مخاطب و شعرش را، انگیخته و تردامن، در هایهوی هوای هوسها رها کند. صدای راوی غزلخوان نوایی است بس جوان و خواهنده. صدایی که از امتزاج تن و طبیعت نمیترسد:
پاییز آمده است که خود را ببارمت
پاییز: نامِ دیگرِ «من دوست دارمت»
بر باد میدهم همۀ بودِ خویش را
یعنی تو را به دستِ خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو…
وقتی که در میانِ خودم میفشارمت
پایانِ تو رسیده گلِ کاغذیِ من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییزِ من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم… و تو را میبهارمت!
باران، اولین عنصر مخیّل پاییز، از بیت اول درمیگیرد: شاعر تن و جان خود را چون آب بر معشوق میبارد و در عین حال معشوق را هم میباراند. نوسازیِ نحوی شاعر در ساخت عبارت «ببارانمت» قویترین عنصر تداعیگر تنانگی در این بیت و روشنترین چراغی است که از آغاز به مخاطب میفهماند این بارش، تنها بارش طبیعت نیست، بارش همزمان تنهاست بر هم و آب شدن در هم.
در بیت بعد، باد، دومین عنصر پاییزی، به صفحۀ خیال میآید و شاعر خود را به دست آن هم میسپاردـ خودی را که بهحقیقت، از فرط یگانگی با معشوق، همان معشوق است: که با وجود تو کس نشنود ز من که منم. اگر در بیت اول آمیزش آبها تداعیگر تنانگی بود، در بیت دوم آمیزش هواهاست که رخداد یگانگی را پیش چشم میآورد. شاعر همۀ هستیاش راـ که گویی شعرهای نوشته بر کاغذندـ بر باد میسپارد و خود معشوق را هم باد میانگارد: باد در باد میپیچد و بیت سوم باز باران.
پای شعر، بهمنزلۀ معشوق، اینجاست که به غزل باز میشود و اینجاست که میفهمیم این تنآمیزی همزمان با شعر هم هست. معشوق او هم خود شعر است و هم در شعر و بهتوسط شعر بر او متجلی میشود، زیرا میتواند بر کاغذ ببارد (چون اشک/شعر/باران) و سخن بگوید. همۀ اینها در عین یگانگی و از فرط یگانگی است که محقق میشود: وقتی که شاعر معشوق را در میان خود میفشارد.
در بیت چهارم شاعر پایان معشوقش را ـکه شعریست بر کاغذ و زنی است نازکبدن چون گلکاغذیـ اعلام میکند. چرا پایان؟ چون پاییز است و گل میخشکد. چرا پایان؟ چون عشقبازی به دقایق آخر میرسد و اندام نازک زن جمع میشود. چرا پایان؟ چون شعر روی کاغذ به ابیات نهایی میرسد. شاعر در مصراع دوم، با آوردن جملۀ «بکارمت» باز سرسلسلۀ تداعیها را میجنباند: نر و مادگی گُل و خاک و تشبیه تنآمیزی به کِشت، و درعین حال در خاک نشاندن گُل شعر خود برای تداوم حیات.
در بیت پنجم، شاعر بیشتر و از نمایی نزدیکتر به مخاطب نشان میدهد که معشوق او شعر است. شعر از درون، از شاعر میخواهد زودتر او را بگوید و آب طبعش را سهل و روان بر کاغذ بریزد و شاعر در تب و تاب و تقلای تند تنانگی است تا همآهنگ و همپای معشوق شود. اینجا سرودن عین عشقبازی میشود. و بیت آخر، که انگیزش آواییِ سه کلمۀ متوالیِ عزیز و غمانگیز و برگریز بدان کششی ممتد، چون آخرین نالهها و نفسهای عشقبازی بخشیده، نوید «رسیدن» است. گذر از پاییزی که خود معشوق است و در منتهای خط عشقبازی منتظر ایستاده تا شاعر برسد و او را بهار کند.
فاعلیت ادبی و هم جنسی راوی در کل شعر با انتخاب کلمات قوافی که فعلاند برجسته و پیداست: دوستدارمت، میسپارمت، میفشارمت، بکارمت، میگذارمت، میبهارمت. همچنین شاعر با افزودن ضمیر متصل مفعولی «ت» حتی به افعالی که نحواً پذیرای ضمیر متصل مفعولی نیستند، یگانگی در عمل جنسی را در نحو بازنمایانده است: در عباراتی چون میفشارمت، میگذارمت و … فعل و فاعل و مفعول به هم چسبیدهاند؛ درست همانطور که شاعر در عالم خیال تنهای پیچنده به هم را تجسم کرده است.
اینجا دیگر نحوِ عشقبازی خود عشقبازی است.
دیدگاهتان را بنویسید